بسم الله
سلام بر مولایم مهدی
باورم نمی شه یه ماهه از ترم می گذره - تمامی درسام روی هم تلنبار شده و ...
وقتی یهو همه چی با هم قاطی میشه چه باید کرد ؟!
جدا از همه ی کارها و پیچیدگیای زندگی تو این مدت
یکدفعه می فهمی که عروسی دعوت شدی
که اگه ایندفعه بخوای نری خودت خودتو نمی بخشی
یه عروسی به هوای جهادی رفت - یکی به هوای معارفه
ولی این یکی رو دیگه واقعا دلت نمیاد
مگه آدم چن تا دوست نزدیک داره .. ؟ ( البته دوست نزدیک که .. )
خلاصه اینکه درس هم گزینه ی خوبیه کلا" ! ...
-
یه سوال اساسی برام پیش اومده :
واقعا نشونه ی مسلمان بودن ، شیعه بودن ، مذهبی بودن ، بچه حزب اللهی بودن
اینه که وقتی راه میری اخم کنی ؟؟ !!!
یا حتی وقتی یه سری آدمو می بینی اخم کنی ؟!
طوری که حتی آدم بخاطر نگاه غیر ارادی هم که بهت انداخته حس کراهت بهش دست بده ؟!
یا اینکه یهو بطور خیلی نامناسبی (!) راهتو کج کنی و روتو برگردونی ؟!
واقعا نمی تونم درک کنم
بیشتر از کسایی که می دونم اینطور نیستن و اینطور نشون می دن
-
حس خوبی ندارم
از اینکه من با دلائل خودم یه کاری رو برای انجام انتخاب می کنم
ولی حس می کنم برداشتی که میشه چیز دیگه ایه و ...
-
واقعا دانشگاه بدون مقبره قابل تحمل بود ... ؟؟؟
-
اهدنا الصراط المستقیم یا الله
برچسب ها : شخصی ,