بسم الله
سلام بر سرور و مولایم مهدی ..
یادم نمی ره ؛
تازه شروع کرده بودم به نوشتن
برا آقا نوشتم - و تیکه ی
چرا نمی آیی ...؟
که مدام تکرار می شد تو متنم
و بعد از چن روز
سر یه مناسبت تو یونی
برگه های یادگاری بینمون پخش کردن
و برا من افتاد تیکه شعری که ..:
تو ای صفای ضمیرم
چرا نمی آیی..؟
چرا بهانه نگیرم ..؟
چرا نمی آیی..؟
و اشک های روان من ..
حس میکردم مستقیم دلم رو آروم کرد
چقد چسبید ؛
-
این روز ها که از جنگ و دعوا و فرار و ... کشورای دورو بر می گن
دلم یهو میریزه
به نوعی غنج (!؟!) می ره
ظهور آقا نزدیکه ...
بوش میاد..
ترس میگیرتم
این همه آدم خوب و مخلص
من کجای کارم ....؟
یابن الحسن ، چرا نمی آیی . . . ؟
برچسب ها : شخصی ,