بسم الله
سلام بر مولایم مهدی
مانده ام در کار دنیا
مانده ام ..
نزدیک یکسال است که می گذرد
از شوکی که وجودم را به هم ریخت ..
و نزدیک چند ماه است که در تلاش فراموش کردنم
....
موبایلم زنگ می خورد-اس است
سلام ؛ کجایی ؟
سلام؛یونی
میتونی صحبت کنی ؟
میزنگمت
صدایش را که میشنوم انگار غم دنیا دارد
میپرسم خوبی ؟
میگوید نه ..
نگران میشوم
چرا ؟
و شروع به گفتن می کند ..
در اولین مرتبه آرامش میخواهد
و بعد کمک ...
یخ میکنم
خدایا ! منی که ذهنم درگیر ندیدن است
این بار به عنوان آرامش دادن به عزیزم باید دوباره مرور کنم تمام خاطرات را ..؟
باید کمکش کنم در حالی که دوباره خودم خراب میشوم
چرا انقدر ضعیفم ؟
خدای من
شاهدی که ناراحتیم از خودم نیست
یعنی برای خودم نیست
عذاب وجدانی که مدام مثل خوره به ذهنم افتاده
عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم
و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
شده ام مصداقِ
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ..
پ.ن : شاید اگه از طرف مقابل خیالم راحت میشد آرام میشدم
و ذهنم نفس میکشید ..
پ.ن: همگی نشان از ضعف اراده است .. ولی نمی توانم تا ندیدن سر و سامانشان آرام بگیرم ..
پ.ن : هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما ..
پ.ن : از شمایی که به اینجا سر زدید ، وقتتون گرفته شد و فقط خصوصی جات منو دیدید معذرت میخوام.
پ.ن : دعا می کنم که خدا خیر رو در راه این دوست عزیزم قرار بده ..
یا زهـــــــرا