بسم الله
سلام بر مولایم مهدی
دقیقا نمی دونم چی داره میگذره درونم
دقیقا نمی دونم چه حسی دارم
تنها چیزی که می تونم بفهمم اینه که
بیش از حد بی قرارم
دلم آروم نمی شه
نیم دونم چشه
چرا انقد بی تابه ...
خیلی سخت بود این طرف گیت بودن و دوستان رو راهی کردن ..
اگه چشم انتظاری سفر فردا نبود و دلخوشیش
قطعا قلبم تاب تحمل این همه فشار رو نداشت ..
یا ابا عبدالله
قلبم پر میکشه
روحم اوج میگیره
وجودم بودن توی این دنیا رو از یاد میبره
وقتی یک لحظه تصور می کنم که قراره دوباره پامو بذارم تو حرمت
هیچ جا نمی تونم بروز بدم حس و حالم رو
از ترس اینکه نکنه یکی حسرت بخوره به اوضاع من
- هر چند اگه از درونم خبر داشت هرگر حسرت به حال همچو منی نمی خورد ..
و زیارتم اجرش رو از دست بده
درونم غوغاست
غ و غ ا ...
-
فرصت نکردم وصیت نامه بنویسم ؛ خیلی دوست داشتم میشد بنویسم ..
-
این اشک ها را یکی پذیرا باشد ...
-
لبیک یا حسین
برچسب ها : شخصی ,